هی رها می شوم و باز گرفتار خودم
همه از دشمن خود خسته، من از یار خودم
جنگ با خویش به تحریک کسی بود که رفت
غم نمی خوردم اگر بود به اصرار خودم
همه را بدرقه کردند و سلامت گفتند
چشم هایی که نبودند عزادار خودم
کیست با این منِ دنیازده همراز شود؟
غیر از آئینه کسی نیست سزاوار خودم
نوحم و می رسد این بار به من نیز، عذاب
کشتی ام بس که فرو رفته در افکار خودم
مثل یک عقربه ی کوچک بی خواب شدم
می روم هر شب و هر روز به دیدار خودم
چهره ام مثل دلم پیر نمی شد این طور
من نبودم اگر این قدر طلبکار خودم
عشق فهمید بعید است مقید شدنم
که مرا زود فرستاد پی کار خودم
محمد مهدی نورقربانی